جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 13:27 :: نويسنده : مهرشاد
آقا مطلبم تاییدنشه اگ دروغ بگم جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 13:26 :: نويسنده : مهرشاد
يـه بـار كـه بچـه بودم رفتـم خونـه خـالم،از پنـجره شـون ديـدم خـانم معـلممون نشسـته داره نــــون ميـخوره! جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 13:23 :: نويسنده : مهرشاد
من بعضي وقت ها گوشيم و ميدم به بقيه سربازها تا باهاش زنگ بزنن خونشون؛ بعضي وقت ها هم پيش مياد خانواده سربازها زنگ ميزنن به گوشيم و ميگن با فلاني كار دارن؛ منم گوشي رو ميدم به طرف تا با خانوادش حرف بزنه... جمعه 20 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 13:21 :: نويسنده : مهرشاد
عاقا من کلاس اول راهنمایی بودم معلم نقاشیمون برامون الگو آورده بود که یه گوزن بود که نیم رخ بود به ما هم گفت که این گوزن رو تو دفترمون بکشیم منم که استعداد زیادی تو نقاشی دارم از خودم اثر خلق کردم گوزنی که نیم رخ بود رو با دوتا چشم کشیدم همه چی بخصوص خنده آرزوی آوردن لبخند بر لب های شما آخرین مطالب آرشيو وبلاگ پيوندها
تبادل لینک
هوشمند نويسندگان |
|||||
|